دوازدهم
دوازده روز مانده
روزها آنقدر سریع گذشتند که اصلا بعضی وقتها جزییاتشون یادم نمیاد. باید اعتراف کنم از ساعتها و ثانیه ها عقب افتادم. باید جبران کنم اما یک چیزی درون منه که مقاومت می کنه. دیشب کارم انجام نشد و اگر به همین منوال پیش بره باز هم انجام نمیشه . خدایا کمکم کن . امروز باید تمام بشه.
امروز باید کارهام را لیست کنم. بعد از اینکه لیستشون کردم یه یاعلی بگم و شروع کنم. همیشه به خودم می گم برای انجام کارهای سخت یا کارهایی که آدمهای تنبلی مثل من نمی خوان سمتشون برن یک راه حل وجود داره و اون خرد کردن کار به قسمتهای کوچیکه . حالا باید ببینم توی این موردی که من باید انجام بدم چطوری میشه به قسمتهای کوچک خردش کرد.
باید به خودم انرژی بدم باید با نیرو برم جلو و حتی یک لحظه شل و خم و بی انرژی نباشم. باید محکم و راست بایستم و فقط و فقط به جلو نگاه کنم.
باید از رویایی که دارم خوشنود باشم. باید یقین داشته باشم که برآورده میشه و باید از هیچ مانعی نترسم.
خدایا کمکم کن و تنهام نذار